شعر طنز

شعر طنز

 توی مترو دختری دیدم قشنگ

فارغ از هرگونه رنگ و ضدزنگ

با کلاه و شال یشمی دیدمش
چند باری زیر چشمی دیدمش

ماه کامل بود و ابرویش هلال
چشم‌هایش مثل دریای شمال!

سر به زیر و با حیا بود و عفیف
غنچه لب بود و شبیه گل لطیف

مانتوی او خوب و ناچسبیده بود
آستین تا روی مچ پوشیده بود

زلف او مستور با هدبند بود
توی دستش مرجع دورلند بود

بود قدّ نازنینش ‌بی مزاح
در حدود آیدین نیکخواه!

فکر کن! اندازه‌ دور کمر
پنج سانتی‌متر یا باریک‌تر!

برف هم مانند دندانش نبود
حلقه‌ای هم توی دستانش نبود!

کنتور برق دلم تک‌فاز شد
«یا علی گفتیم و عشق آغاز شد»

چشم‌هایم روی یارم زوم بود
شش دقیقه پلک من معدوم بود

از قضا یک لحظه چشمم خسته شد
داخل واگن شد و در بسته شد...

عین تیری که رها از شست رفت
یار من در لحظه‌ای از دست رفت

بعد از این هر روز جایم مترو بود
عمدتا خط یک و خط دو بود!

توی صف‌ها در به در دنبال او
در پی رنگ کلاه و شال او

بعد، دیدم توی واگن بهتر است
چهره از نزدیک‌تر واضح‌تر است...

سخت بود و بی‌نتیجه کار من
هی از این واگن به آن واگن شدن

تازه مرد و زن در آن‌جا درهم است...
چون که دیدم شانسم این طوری کم است،

چادری پوشیده اهل دل شدم
توی بخش بانوان داخل شدم!

با صدایی عشوه ناک و دل‌ستان
راه می‌رفتم میان خواهران

گیر می‌دادم به شکلی مستمر
چسب زخم و روسری دارم، بخر

داشتم تقویم‌های سال نیز
می‌گرفتم گاه‌گاهی فال نیز

تا مگر دلدار من پیدا شود
بخت من هم تا حدودی وا شود!

پول خوبی داشت در کل کار عشق
تشنه بودم، تشنه‌ نکتار عشق

از چنین یاری شما خواهی گذشت؟
الغرض، یک پنج شش ماهی گذشت...

پا ز دانشگاه و خانه حذف شد
درس‌هایم دانه‌دانه حذف شد

جمعه ظهری در نماز نافله
در دلم افتاد شور و ولوله

رفتم و در لحظه‌ دلواپسی
یار را از دور دیدم با کسی

ابتدائا چشم‌هایم تار شد
بعد دنیا بر سرم آوار شد

خاک بر سر ریختم از بخت خود
کندم از موهای نرم و لخت خود

بر سرم زد فکر مرگی ماندگار
خودکشی با ریل‌های برق‌دار!

توی آن اوضاع و احوال خراب
دختری دیدم چو قرص آفتاب...!

شاعر :حسن ریوندی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ چهار شنبه 9 مهر 1393 ] [ 2:52 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]